سردرگُم؛

سردرگُم؛

درمیان مدادهایم، تو همان مداد سفید بودی، اما من در دفترچه ام با برگه های خاکستری، خاطراتم را با تو نوشتم...

No subject

RN RN RN · 1402/03/30 12:08 ·

چقدر مسخره شدیم ما، داشتیم زندگیمونو میکردیم، مثل کسخلا میرفتیم مدرسه و برمیگشتیم، همش شاد و شنگول بودیم، یهو یه ویروس کوفتی اومد رید به زندگی هممون، قرنطینه شدیمو نشستیم تو خونه، یه گوشی دادن دستمون درسمون بخونیم، درس که هیچی شد.. کارمون به اینجا کشید. کم کم فهمیدیم ما اصلا از کجا اومدیم، بعدم کم کم به چند نفر علاقه پیدا کردیمو تادااا، الان یروز پیام نده افسرده میشیم. 

 

lost

lost

RN RN RN · 1402/03/29 15:19 ·

من شکسته بودم. این بار بدجور شکسته بودم، بهش باخته بودم و تو این باخت قرار نبود انتقام بگیرم یا تلاشم رو بکنم، تو این باخت من فقط ایستادم و نگاه کردم.. بجای بلند شدن فقط با خودم فکر کردم، که چه ایرادایی داشتم. 

 

شب...

RN RN RN · 1402/03/27 14:29 ·

وقتی شب میشه، وقتی خورشید جاشو به ماه میده و اسمون سیاه میشه، ذهن من میشه پر فکر، پر پرونده های بدون نظریه، پر شلوغی و پریشونی..خیلی شبا، تنها گناهم این بود که زود نخوابیدم،